مدارا اصل و اساس همه‌ی دیانت‌های آسمانی و مورد تأکید شریعت اسلام است؛ بر اساس آموزه‌های قرآنی هدف از ارسال پیامبران الهی، پایه‌گذاری عدالت و مهربانی در میان بشریت بوده است: 

«لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»(الحديد/ ٢٥)؛ «به راستى [ما] پيامبران خود را با دلايل آشكار روانه كرديم و با آن‌ها كتاب و ترازو را فرود آورديم تا مردم به انصاف برخيزند.»

اسلام به‌عنوان مکمّل‌ و پایان‌بخش ادیان آسمانی، نمونه‌ی بارزی از کیفیت تعامل با دیگران را در زمینه‌های گوناگون اعم از فکری، سیاسی و اعتقادی ارائه کرده است. بدون شک موضوع مدارا در اسلام و زیرمجموعه‌های آن از حوادث ١١ سپتامبر ٢٠٠١ به بعد و رخدادهایی که در افغانستان و عراق به وقوع پیوست، بیشتر مطرح شده است. از آن زمان رسانه‌های مغرض تلاش کرده‌اند تا مسلمانان را به تعصّب‌ و تروریسم و عدم پذیرش نظر مخالف متّهم‌ و سرانجام وانمود کنند که همه‌ی این رفتار‌ها ریشه در اسلام دارد. چه بسا حرکت‌های ناشیانه و غیرمسؤولانه‌ی برخی از جنبش‌های افراطی در نقاط گوناگون جهان اسلام هم به این قضیه دامن زده است تا چنین تصویر نادرست و خشنی را از مسلمانان در جهان غرب ارائه کند.  

اگر به ریشه‌ی لغوی کلمه مدارا یا تسامح در زبان عربی باز گردیم، می‌بینیم شباهت زیادی به معنای اصطلاحی آن دارد؛ بدین معنا که تسامح از سمح آمده است. (سمح: لطف کرد، بخشید، با خواسته‌ام موافقت کرد.) تسامع به معنی گشودگی نیز آمده است یعنی ذهن برای پذیرش نظر دیگری یا دست کم تلاش برای فهم نظر او آمادگی دارد. اگر بخواهیم این مسأله را مورد برّرسی‌ قرار دهیم، می‌توانیم از دو زاویه‌ی اصلی به آن نگاه کنیم: از نگاه اصول و احکامی که در قرآن مجید آمده است و از نگاه اجرا و عمل به آن، در میان مسلمانان. در سطور آتی تلاش خواهیم کرد این دو مسأله را مورد کنکاش قرار دهیم، تا به نتایجی دست یابیم و در سایه‌ی ‌آن، موضع اسلام نسبت به تعصّب‌ و تروریسم و خشونت که در فضایی مسموم مسلمانان را به آن متّهم‌ می‌کنند، به درستی فهم شود.

در باب اصل مدارا، از نگاه اصول و احکام باید گفت که در قرآن کریم آیات زیادی وجود دارد که برخی از اصول مربوط به مدارا را برای ما بیان می‌کند، از جمله:

- مخالفت با روش‌های ناشی از زور و سرکوب: 

پیش از ظهور اسلام و احیانا پس از آن، اجبار مردم در پذیرش یک دین آسمانی یا غیرآسمانی یا خروج از آن بسیار رایج بود و در تمدّن‌های گوناگون نمونه‌هایی از این دست یافت می‌شود. کاهنان مصر قدیم با دعوت «اخناتون» که رنگ‌وبوی توحیدی داشت به مبارزه برخاستند و آن را از بین بردند؛ زیرا این دعوت با طاغوت، حاکم آن زمان که عبادت «آمون» را پیشه‌ی خود ساخته بود، چندان هماهنگ نبود. 

در زمان رومیان، با آیین نوپای مسیحیّت‌ به شدّت‌ برخورد شد؛ امّا در زمان «قسطنطین» وقتی امپراطوری روم به مسیحیّت‌ گرایید، با زور و اجبار همان مذهب را بر مسیحیان سراسر جهان قدیم تحمیل ‌کرد. این اقدام او به مشکلات عقیدتی و شکاف‌های مذهبی بزرگی دامن زد که تا امروز هم ریشه‌های آن باقی است. پس از فروپاشی اندلس، رومیان مسلمانان را مجبور کردند تا دین خود را تغییر دهند و برای این کار ‌بیدادگاه‌های تفتیش عقاید راه‌اندازی کردند و شمار زیادی از مسلمانان را به مرگ محکوم کردند.

در آغاز دعوت اسلامی، مسلمانان مکّه‌ در معرض آزار و اذیت فراوانی قرار داشتند و مشرکان تلاش می‌کردند آنان را از دین‌شان باز دارند؛ اما وقتی کار مسلمانان در مدینه سامان گرفت، هیچ‌یک از پیروان ادیان دیگر را به پذیرش اسلام مجبور نکردند. این آیه در شأن آنان نازل شده است: «لا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ»(البقرة/ ٢٥٦)، «در دين هيچ اجبارى نيست و راه از بيراهه بخوبى آشكار شده است.» 

آیه زمانی نازل شد که مسلمانان از عزّت‌ و عظمت کافی برخوردار بودند؛ آنان این آیه را به‌مثابه‌ی یک قاعده‌ی قرآنی قرار دادند و بر اساس آن موضع خود را نسبت به غیرمسلمانان روشن کردند؛ حتّی‌ رفتار فیمابین خود را نیز با نگاه به این آیه سامان دادند. سبب نزول آیه از این قرار بود که یکی از انصار خواست پدر و مادر مسیحی خود را به زور به پذیرش اسلام وادار کند و این آیه در شأن او نازل شد.

«لا إكراه في الدين» یعنی هیچ اجباری در پذیرش دین وجود ندارد؛ زیرا ایمان به معنی اقرار و کرنش است و این کار با زور و اجبار غیر ممکن است و تنها با حجّت‌ و برهان انجام می‌گیرد. آیه‌ی دیگری نیز در تأکید همین آیه آمده است و آن: «وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لآمَنَ مَنْ فِي الأرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعًا أَفَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ»(يونس/ ٩٩)؛ «و اگر پروردگار تو مى‌خواست، قطعاً هر كه در زمين است همه‌ی ‌آن‌ها يكسر ايمان مى‌آوردند. پس آيا تو مردم را ناگزير مى‌كنى كه بگروند؟»

مراغی در تفسیر خود گفته است که مسلمانان این موضوع را یکی از ارکان و پایه‌های اساسی دین خود قرار داده‌اند؛ بنابراین هیچ‌کس را به پذیرش اسلام وادار نکردند و نیز به کسی اجازه ندادند که کسی را به زور از اسلام خارج کند[تفسیر مراغی؛ ج ٣ ص١٨].

طبرسی در مجمع‌البیان درباره‌ی این آیه می‌نویسد: هیچ اجباری در دین وجود ندارد؛ بنده مختار است؛ زیرا حقیقت دین به اعمال قلب باز می‌گردد؛ اما هرگونه اجبار در ادای شهادتین جزء دین واقعی نیست. به همین ترتیب، کسی که به اجبار سخن کفرآمیز بر زبان آورد کافر نیست[مجمع البیان؛ ج١ ص٦٣١].

بر اساس این اصل، بسیاری از شبهات و نگرانی‌هایی که از قدیم در خصوص گسترش اسلام و در حال حاضر در باب دعوت اسلامی وجود دارد، مرتفع می‌شود؛ زیرا در هر دو حالت سعی بر این است که با نگاه به عملکرد برخی از جماعت‌های اسلامی وانمود کنند اسلام با زور و خشونت گسترش یافته است. مشهور است که پیروان ادیان آسمانی همواره در جوار مسلمانان زندگی کرده‌اند و هیچ‌کس آنان را به ترک اعتقادا‌تشان مجبور نکرده است و مسلمانان در نهایت گذشت و مدارا با آنان برخورد کرده‌اند. امّا‌ با کمال تأسّف‌ مسلمانان همان گذشت و مدارا را در میان خود رعایت نکرده‌اند و گاهی اختلافات جزئی و فرعی باعث شده است گروهی گروه دیگر را تکفیر کنند، یا وجود دیگری را نفی و حقوقش را مصادره کنند. فراتر از این، گاهی آراء، نظرات یا مذاهب خود را به زور و اکراه بر طرف مقابل تحمیل کرده‌اند. در راستای رهنمودهای قرآنیِ بالا می‌توانیم بپرسیم که در زمانی که جایز نیست غیرمسلمان به ادای شهادتین یا پذیرش اسلام وادار شود، پس چگونه ممکن است مسلمان برادر مسلمانش را به پذیرش مسایل فرعی و اجتهادی و مذهبی مجبور کند؟

- اصل آزادی و مختاربودن انسان:

اصل مدارا در اسلام با نهادینه‌کردن آزادی و حق‌ انتخاب برای انسان ارتباط دارد و آیات زیادی بر این امر دلالت می‌کنند مانند: 

«فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ / وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ»(زلزلة/ ٧-٨)؛ «پس هر كه هم‌وزن ذرّه‌اى نيكى كند [نتيجه‌] آن را خواهد ديد / و هر كه هم‌وزن ذرّه‌اى بدى كند [نتيجه‌] آن را خواهد ديد.»

«مَنْ عَمِلَ صَالِحًا فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ أَسَاءَ فَعَلَيْهَا وَمَا رَبُّكَ بِظَلامٍ لِلْعَبِيدِ»(فصلت/ ٤٦)؛ «هر كه كار شايسته كند، به سود خود اوست و هر كه بدى كند، به زيان خود اوست و پروردگار تو به بندگان [خود] ستمكار نيست.»

«فَمَا كَانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلَكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ»(توبة/ ٧٠)؛ «خدا بر آن نبود كه به آنان ستم كند ولى آنان بر خود ستم روا مى‌داشتند.»

در همه‌ی این آیات، آزادی انسان به رسمیّت‌ شناخته شده است و در مقابل، مذاهب دیگری هستند که انسان را موجودی فاقد اراده می‌دانند.

پیدایش جریان‌های جبرگرا در اسلام ناشی از فهم ناقص از نص‌ قرآن است؛ برخی از قدرت‌های سیاسی از دیرباز با سوءاستفاده از این فهم ناقص و جزئی، زور و خشونت را گسترش داده‌اند. آنان خودکامگی و تسلّط‌ خود را با نام دین توجیه کرده‌اند. اگر اصل آزادی و انتخاب را به‌عنوان یک اصل کلّی بپذیریم، یکی از شرط‌های اساسی از شروط مدارا را پذیرفته‌ایم.

- گفتگو با دیگری:

اسلام دین عقل و علم است و عقل، تنها پس از بحث و برّرسی‌ و موشکافی می‌تواند مسأله‌ای را بپذیرد؛ پذیرش با زور و اجبار مردود است؛ بلکه باید با دلیل و برهان همراه باشد: «قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ»(نمل/ ٦٤)؛ «بگو: اگر راست مى‌گوييد، برهان خويش را بياوريد.»

در گفت‌وگو و جدل، وجود دیگری به رسمیّت‌ شناخته می‌شود؛ زیرا معمولاً‌ گفت‌وگو میان دو نفر صورت می‌گیرد و خداوند متعال می‌فرماید: 

«ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ»(نحل/ ١٢٥)؛ «با حكمت و اندرز نيكو به راه پروردگارت دعوت كن و با آنان به [شيوه‌اى‌] كه نيكوتر است مجادله نماى.» 

 «الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ»(زمر/ ١٨)؛ «به سخن گوش فرامى‌دهند و بهترين آن را پيروى مى‌كنند؛ اينانند كه خدايشان راه نموده و اينانند همان خردمندان.»

 به جرأت می‌توان گفت که بیشترین صفحات درخشان تمدّن‌ اسلامی مربوط به بحث‌ها و گفت‌وگوهایی است که در میان فقها و متکلّمین‌ و فلاسفه، با مشارب و مذاهب گوناگون صورت گرفته است؛ به‌ویژه زمانی که از هرگونه شائبه‌ی جانب‌داری و غرض‌ورزی‌های سیاسی به دور بوده است. این بحث‌ها تنها در میان مسلمانان صورت نگرفته است، بلکه با سایر ادیان نیز جریان داشته است. 

- اصل مدارا در مقام اجرا و عمل:

اشکال اساسی در خصوص اصل مدارا در اسلام، به اجرا و میزان تأثیر آن بر رفتار افراد باز می‌گردد؛ در این رابطه، ما نوعی دوگانگی را شاهد هستیم؛ زیرا از لحاظ تاریخی می‌بینیم که مسلمانان معمولاً‌ با غیر مسلمانان با مدارا و نیکی تعامل می‌کنند، امّا‌ در میان خود تعصّب‌ زیادی به خرج می‌دهند؛ به‌طوری که به محض کمترین اختلاف، شمشیرها روبه‌روی هم قرار می‌گیرند؛ یا اینکه گفت‌وگو رنگ خشونت، تا افترا و تکفیر به خود می‌گیرد. از نمونه‌های بارز این طرز تفکّر‌، خوارج در قدیم و برخی از جماعت‌های دینی در زمان حال هستند. این‌گونه رفتارهای خارج از اسلام، تصویر درخشان اسلام را در نگاه پیروانش نیز تیره کرده است و در طرز رفتار مسلمانان با دیگران تأثیر گذاشته است؛ به‌طوری که اسلام را در تعصّب‌ و ناسازگاری خلاصه کرده‌اند. البتّه‌ نمی‌توان نقش عوامل سیاسی را در شعله‌ورکردن آتش جنگ‌های مذهبی و قومی در جهان اسلام نادیده گرفت؛ این عوامل از دیرباز تا امروز وجود داشته است.

برای خروج از این بن‌بست، باید به اصول قرآنی رجوع کنیم؛ آن بخش از اصول که تحمیل عقیده بر شخص را حرام می‌داند. بنابراین باید باب گفت‌وگو را در درون امّت‌ اسلامی باز بگذاریم تا از درگیری جریان‌های اسلامی با همدیگر یا با دیگر جریان‌های سیاسی جلوگیری کنیم. اسلام‌گرایان باید از افتادن در منجلاب خشونت و سرکوب بپرهیزند؛ زیرا خشونت بهترین ابزار دشمنان برای نابودی جریان‌های اسلامی است.

در پایان باید گفت که اسلام‌گرایان باید اصل گفت‌وگو و مدارا و آزادی بیان را در مفاد قانونی خود بگنجانند و در حد شعار باقی نماند که تنها در وقت نیاز از آن استفاده‌ی ابزاری کنند. مسلمانان باید به این یقین برسند که هیچ‌کس حقیقت مطلق را در اختیار ندارد؛ آرای مردم هر چند بزرگ باشد، در دایره‌ی نسبیت‌ و امکان جای می‌گیرد. توهّم‌ مطلق‌گرایی چه بلایایی که بر سر مسلمانان نیاورده است!